چهکسانی از قدرت منطقهای شدن ایران ناراضیاند؟/ ابهاماتی از قرارداد جدید با توتال
تاریخ انتشار: ۱۷ تیر ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۳۹۴۲۱۲۶
توتال قبلا برای توسعه فاز 11 پارس جنوبی با ما قرارداد داشت و آن را یکطرفه به بهانه تحریم ها نقض کرد و رفت.
سرویس سیاست مشرق - روزنامهها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاهها و نظریات اصلی و اساسی خود میپردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و میتوان آنرا سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژهای نیز دارد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
********
از عصبانیت بمیر!
محمد صرفی در کیهان نوشت:
چند روز پیش آقای روحانی رئیسجمهور محترم کشورمان در همایش بینالمللی مقابله با گرد و غبار اظهار داشت: «بنده قبلا هم در بحث دیگری گفتهام، بحث بر اینکه کدام کشور در منطقه ما قویتر باشد باید کنار گذاشته شود، قویترین کشور در منطقه نباید به عنوان هدف اول دنبال شود، منطقه قویتر باید مدنظر ما باشد نه اینکه در رقابتهای منطقهای یک کشور در منطقه بخواهد در برابر کشورهای دیگر منطقه قد علم کند و قدرت خود را به رخ بکشد و تفرقه و شکاف و اختلاف را بیشتر کند، ما در منطقه مهم خاورمیانه و غرب آسیا یک خانواده هستیم، نمیتوانیم از هم فاصله بگیریم، خانواده قوی میتواند در یک جمع خوب زندگی کند نه اینکه یک فرد در داخل خانواده قوی باشد و بقیه ضعیف باشند، باید به فکر منطقه قویتر باشیم. رقابتهای مخرب نابجا را کنار بگذاریم، جنگهای منطقهای را خاموش کنیم...»
بیان چنین سخنانی از سوی آقای روحانی که طی چهار دهه گذشته در بالاترین سطوح امنیتی کشور مسئولیت داشته و مشغول به فعالیت بوده است، از دو منظر قابل ارزیابی است. منظر نخست سوابق و تجربههای پیشین است. چنانچه به برخی مواضع و سوابق وی در دهه نخست انقلاب اسلامی مراجعه کنیم، شنیدن دوباره چنین مواضعی نه تنها عجیب نیست، بلکه قابل پیشبینی نیز هست. یکی از اصلیترین و شاخصترین این موارد در آن دوران فعالیت گروهی تحت عنوان «مجمع عقلا» است که روحانی از موسسان آن بود و دو سال پیش (تیرماه سال 94 در مراسم افطاری جمعی از فعالان اصلاحطلب و اصولگرا) بار دیگر از آن یاد کرده و خواستار استفاده از آن تجربه برای این روزهای کشور شد. انتخاب چنین عنوانی - مجمع عقلا- نیز در جای خود قابل تامل و بررسی است و ریشههای چنین بازیهای زبانی و کلامی را امروز هم میتوان در دوقطبیسازیهای کاذب جستوجو کرد. نام طوری انتخاب شده است که گویا آنان که در جبهه مقابل دشمن سینه سپر کردهاند و خون میدهند، مشتی متوهم و خیالپرداز هستند و اینان عاقلانی که تدبیرشان، کلید مسئله جنگ است!
اما حرف «مجمع عقلا» چه بود؟ این عده که در ابتدا جمعی از نمایندگان مجلس دوم بودند، به استراتژی «جنگ جنگ تا پیروزی» باور نداشته و آن را محال و حتی خطرناک میدانستند و معتقد بودند باید سیاست «جنگ جنگ با یک پیروزی» (فتح بصره) را دنبال کرد. موضعی که پس از چندین بار تذکر و پیغام حضرت امام(ره) اصلاح نشده و در نهایت با مداخله مستقیم حضرت امام(ره) مواجه شد و به گفته مرحوم هاشمی؛ «امام آنها را سر جایشان نشاند»!
اتخاذ موضعی مبنی بر اینکه نباید قدرت اول منطقه بودن را به عنوان یک هدف دنبال کرد، از سوی شخصیتی با آن سابقه، تعجبآور نیست. شاید همانگونه که دیروز پیروزی در جنگ را محال میدانستند، قدرت اول منطقه شدن را نیز امری محال میدانند. اما اگر از آن سوابق بگذریم، نگاهی به شرایط امروز منطقه و وضعیت و جایگاه جمهوری اسلامی ایران، چنین اظهارات و مواضعی را نه تنها تعجبآور بلکه سؤالبرانگیز و قابل تامل میکند.
«مجمع عقلا» (!) در شرایطی تشکیل شد که تنها چند سال از پیروزی انقلاب اسلامی گذشته و بحران به معنای واقعی کلمه و در اغلب ابعاد آن، کشور را فرا گرفته بود. بیش از 40 کشور از صدام حمایت میکردند و در مقابل ایران چنان در محاصره بود که اجازه وارد کردن سیم خاردار را نیز نداشت! تعداد قابل توجهی از شخصیتهای کلیدی انقلاب از سوی منافقین ترور شده بودند و اولین رئیسجمهور انقلاب نیز جاسوس «سیا» از آب درآمده و با منافقین همراه شده بود. در چنین شرایطی اگر «آن دوستانی که گاهی دلشان میلرزد» درباره نتیجه این رویارویی سهمگین و تمامعیار دچار تردید شوند، شاید چندان عجیب و قابل ملامت نباشد، اما در شرایط فعلی چطور؟
این همان منظر دوم است که میتوان از آن به تحلیل موضع آقای روحانی پرداخت. دوست و دشمن اذعان دارند که جمهوری اسلامی ایران در موقعیتی فوقالعاده و بینظیر قرار دارد که به هیچ عنوان با وضعیت سه دهه پیش قابل مقایسه نیست. اگر سه دهه پیش ایران با جنگی درون مرزهای خود روبرو بود و گروهکهای وابسته و مزدور، گوشه و کنار کشور را به صحنه خرابکاری و ناامنی تبدیل کرده و ادعای تجزیهطلبی داشتند، امروز نه تنها چنین تهدیدهایی وجود ندارد بلکه جمهوری اسلامی ضامن امنیت سایر کشورها نیز هست. اگر قدرت و همراهی ایران با ملت و دولت عراق نبود، به گفته خود مقامات عراقی، بغداد نیز توسط داعش سقوط کرده بود و سوریه امروز به یک لیبی دیگر تبدیل میشد.
زمانی شهرهای ایران هدف موشکهای رژیم صدام بود و تا سالها پاسخی متقارن و درخور به این تهدید وجود نداشت. اما امروز دست قدرت جمهوری اسلامی در منطقه چنان بلند و پرقدرت است که میتواند انتقام اقدام تروریستی داعش در ماه رمضان را، با موشکهای نقطهزن و از فاصله 700 کیلومتری بدهد. اینجاست که میتوان فهمید چرا آمریکاییها اینقدر از قدرت موشکی ایران عصبانی و در پی مهار و محدود کردن آن هستند.
تا چندی پیش سران کشورهای غربی از تیکتاک ساعت برای پایان حکومت بشار اسد سخن میگفتند. اما امروز سرسختترین دشمنان وی نیز اذعان دارند که براندازی اسد، رویایی بربادرفته است. اگر تا چند سال پیش آمریکاییها حتی حاضر نبودند ایران را به نشستهای سیاسی درباره بحران سوریه دعوت کنند، امروز ایران محور اصلی نشستهای صلح سوریه است و این آمریکاست که جایی پشت این میز ندارد. از قضا قرار است دور بعدی نشستها در تهران برگزار شود که به گفته وبگاه دبکافایل - نزدیک به موساد- شوک بزرگی به آمریکاست. از سوی دیگر کمربند زمینی محور مقاومت با شکستن کمر داعش در شرق سوریه تکمیل شده و به سواحل مدیترانه رسیده است.
در بعد داخلی نیز کمتر از دو ماه پیش انتخاباتی باشکوه در ایران برگزار شد که 73 درصد واجدین شرایط در آن شرکت کردند و حال و هوای رقابتها از چنان شور و اشتیاقی برخوردار بود که نشان داد انتخابات در ایران امری کاملاً جدی بوده و مانند بسیاری از کشورهای غربی مدعی دموکراسی، تبدیل به یک مناسک سرد و مزورانه نشده است.
شرایط منطقه خطیر است. رژیم آلسعود آشکارا با تلآویو دست دوستی و همکاری داده و با پشتیبانی آمریکا، در خیال تشکیل ناتوی عربی علیه جمهوری اسلامی ایران است. داعش نفسهای آخر خود را میکشد و بسیار بعید است که پدرخواندههای این گروه تکفیری، به راحتی اجازه برچیدن آن را بدهند و برای دوره پساداعش خوابی ندیده باشند. آلسعود مشغول جنایت در یمن است و در پی هضم سیاسی قطر است و همزمان از تروریستهای ضدایرانی آشکارا حمایت میکند. مجموع این شرایط خطیر است اما به هیچ عنوان خطرناک نیست.
با در نظر گرفتن تمامی این شرایط و فاکتورها، سخن گفتن از اینکه نباید قدرت اول منطقهای شدن را به عنوان یک هدف دنبال کرد، چیزی شبیه عباراتی مانند «خزانه خالی است»، «روی موشک شعار نوشتند تا برجام را به هم بزنند»، «در طول ۳۸ سال فقط اعدام و زندان بلد بودند» و ...است. شاید بتوان چند مورد از اینها را به حساب سهوی بودن گذاشت، اما وقتی تعداد و ماهیت چنین مواضعی از برخی خطوط قرمز عبور میکند، پرسشهایی جدی به میان میآید. در جایی که پای منافع ملی و امنیت کشور در میان است، جایی برای مماشات و برخی مصلحتاندیشیها نیست.
در پایان باید گفت حتی اگر با هر استدلال نادرستی موافق این موضوع هم باشیم، اکنون جمهوری اسلامی ایران قدرت برتر منطقه است و هیچکس به اندازه آمریکاییها از این واقعیت عصبانی نیست که به قول شهید مظلوم بهشتی باید گفت؛ به آمریکا بگویید از دست ما عصبانی باش و از این عصبانیت بمیر!
سرودن به اختیار
مهدی چراغزاده در وطن امروز نوشت:
رهبر حکیم انقلاب در دیدار رمضانی دانشجویان، آنها را به تلاش جدی و همهجانبه برای غلبه دادن گفتمان انقلاب در دانشگاه توصیه کردند و در ضمن این بحث فرمودند: «من به همه آن هستههای فکری و عملی جهادی، فکری و فرهنگی در سرتاسر کشور مرتبا میگویم: هرکدام کار کنید؛ مستقل و بهقول میدان جنگ، آتش به اختیار». همین سخن کافی بود تا در فضای رسانهای و فرهنگی ولولهای ایجاد شود که خطاب این سخنان کیست؟ و چه کسانی باید آتش به اختیار باشند؟ و کجا را هدف قرار دهند؟
برای ما که در حوزه فرهنگ و هنر و بویژه شعر فعالیت میکنیم نیز، این موضوع به دغدغهای تبدیل شد تا ببینیم کجا باید آتش به اختیار باشیم؟ اما در فضای شعر تاکنون چند اقدام مهم و تاثیرگذار «آتش به اختیار» انجام شده که یکی از آنها جمعی از شاعران هستند که چند سالی است با مشاهده وضعیت شعر در وزارت ارشاد و همچنین با دغدغه ارتقای شعر کشور، بهانهها و سستیها را کنار زدهاند و با انگیزه جهادی پا به عرصه فعالیت گذاشتهاند. این موسسه که این روزها با نام «شهرستان ادب» به شهرت رسیده است با دغدغههای چند شاعر انقلابی و غالبا جوان بهوجود آمده است و در 2 حوزه شعر و داستان فعالیت میکند.
مؤسسه فرهنگی- هنری «شهرستان ادب» سال 89 به همت گروهی از شاعران و داستاننویسان نخبه کشور تأسیس شد. این موسسه در مدت کوتاه فعالیت خود، توانسته است به عنوان پایگاهی برای تولید متن و تربیت استعدادهای جوان شعر کشور در حوزه ادبیات متعهد به جایگاه قابل توجهی دست یابد، جایگاهی که دستگاههای دولتی و نیمهدولتی با صرف بودجههای آنچنانی، به خدمت گرفتن نیروهای بیشتر و قدمت زمانی نتوانستهاند به آن دست یابند.
شهرستان ادب از سال 90 دوره «آفتابگردانها» را با هدف پرورش نخبگان شعری آغاز کرده و در طول این سالها که چند دوره از آن برگزار شده توانسته است شعرای ممتازی را بپرورد و به ادبیات کشور معرفی کند که بسیاری از آنها امروز صاحب کتاب و کرسی در ادبیات کشورند.
از آنجا که غالب همکاران مؤسسه خود شاعرند، دغدغههای مشترکی برای فعالیت در حوزه شعر انقلاب اسلامی وجود دارد که موجب تقویت کار در گروه شعر میشود. شیوه کار در اینباره ابتکاری بوده است که برای نخستینبار از سوی این موسسه به کار گرفته شده و هرچند در مقیاسی کوچکتر امروز برخی نهادها از آن گرتهبرداری کردهاند. هر سال اواخر تابستان با اعلام فراخوان عمومی، موسسه از شاعران جوان 25-14 ساله دعوت میکند در صورتی که مایل به حضور در دوره هستند آثارشان را به موسسه ارسال کنند. کارشناسان دفتر شعر پس از بررسی آثار و استعدادسنجی، هر سال از بین آثار رسیده حدود 160 شاعر را به دوره دعوت میکنند.
دفتر شعر شهرستان ادب اکنون در ششمین سال فعالیت، کانون گرمی برای تربیت و حمایت از شاعران جوان و بسترساز ارتباط آنها با شاعران پیشکسوت برای استفاده از راهنماییهای ایشان شده است. این دفتر و گروه شاعران آن علاوه بر برگزاری مستمر برنامههای آموزشی، به رصد فضای ادبی کشور، برگزاری نشستهای تخصصی شعر، برگزاری دورههای آموزشی [شامل اردوها، نقد مکتوب و تلفنی و ارائه بستههای آموزشی]، جلسات هفتگی نقد و خوانش شعر و نقد کتاب و دیدار با بزرگان شعر انقلاب و نشر کتابهای شعر یا در حوزه شعر میپردازد.
شهرستان ادب همچنین نخستین مدرسه رماننویسی را در کشور با هدف تربیت رماننویسان جوان کشور تاسیس کرده است. مدرسه رمان شهرستان ادب با بهرهگیری از تجارب ارزشمند استادان مختلف و در قالب طرحی جدید، سال 93 افتتاح شد. گفتنی است سابقه کاری، استعداد نویسندگی، مقبولیت داستانی طرح ارائه شده و داشتن ایدههای نو از جمله شاخصهای مهم در پذیرش هنرجویان هر دوره است. برنامههای طراحی شده برای هنرجویان مدرسه رمان عبارت است از: جلسات مشاوره به صورت هفتگی، کلاسهای مجازی، نقد و بررسی بخشهای نگارش یافته، کارگاههای آموزشی، سفرهای تحقیقاتی (از جمله بازدید از مناطق عملیاتی دفاعمقدس در خوزستان برای نویسندگان رمانهای با موضوع دفاع مقدس) و گردهماییهای عمومی هنرجویان و استادان (ماهانه یک بار).
یکی دیگر از فعالیتهای دفتر داستان، برگزاری جلسات مدون داستان کوتاه با حضور استاد مجید قیصری است. در این جلسات ضمن نقد و بررسی آثار نویسندگان جوان ظرایف و دقایق آثار چهرههای برجسته ادبیات داستانی در عرصه جهانی و ملی بررسی و تحلیل میشود. دفتر داستان ضمن برگزاری منظم این جلسات، به صورت دورهای جلساتی با حضور استادان برجسته ادبیات داستانی برای شناخت جهان رمان برگزار میکند.
راهاندازی گروههای شعر و داستان در مؤسسه کمکم این نیاز را بهوجود آورد تا شهرستان ادبیها جای خالی یک دفتر انتشاراتی برای شاعران و نویسندگان جوان انقلاب را بیش از پیش احساس کنند و با ایجاد انتشارات شهرستان ادب این خلأ را نیز پر کنند. انتشارات شهرستان ادب در کنار آثار بزرگان ادبیات امروز به انتشار آثار شاعران روی آورده است و در این مسیر با انتشار بیش از ۱۲۰ عنوان کتاب در حوزه شعر و داستان-که بیشترین جوایز را در جشنوارههای معتبر ملی کسب کردهاند- عنوان ناشر نمونه سال 93 را به دست آورد و در مدت کوتاه حیات خود این توفیق را داشته که کارنامهای درخشان از خود به نمایش بگذارد. «واژگان واژگون» اثر محمدرضا طهماسبی(برنده جایزه فجر)، «باغ در حصار مصائب» اثر علیرضا رجبعلیزاده(برنده جایزه فجر) و «بهانهها» اثر پروانه نجاتی(برنده جایزه قلم زرین93) مشتی از خروار جوایزی است که در سالهای اخیر در کارنامه نشر این موسسه به ثبت رسیده است. در میان کتابهای کاندیدای قلم زرین امسال نیز 2 مجموعه شعر از محصولات تولیدی شهرستان ادب هستند.
تدوین شناختنامههای شاعران و جلسات منظم شعرخوانی و نقد آثار و کارگاه داستان، نشستهای تخصصی ادبی و فراخوانهای شعر با موضوعات مختلف که هر کدام منشأ ایجاد جریانهای موثری در سراسر کشور شدهاند، از جمله فعالیتهای مؤثر این مؤسسه بوده است.
درباره قرارداد توتال
جواد غیاثی در خراسان نوشت:
هفته قبل قرارداد توسعه فاز 11 پارس جنوبی، امضا شد؛ موضوعی که منشاء انبوهی از مباحث و مجادلات رسانه ای شد؛ برخی از دستاوردی بزرگ گفتند و برخی از بازگشت به چندین دهه قبل! اما نوشتن و قضاوت درباره آن آسان نیست چرا که در این قرارداد چندین موضوع پرحاشیه، جنجالی و بعضا مبهم یکجا جمع شده اند؛ 1- توتال با 20 سال سابقه پرفراز و نشیب در پارس جنوبی، 2- فاز 11 یا همان عروس هزارداماد پارس جنوبی با 15 سال سابقه رفت و آمد بی نتیجه شرکت های مختلفِ فرانسوی، چینی و ایرانی 3- IPC؛ اولین قرارداد از نسل جدید قراردادهای نفتی امضا شد 4- برجام؛ اولین قرارداد بزرگ بعد از برجام امضا شد که برای جناح های سیاسی حساسیت بسیار دارد.
تجمع انبوه این مسائل و در هم آمیختگیِ دستاوردها و ملاحظات متنوع اقتصادی، سیاسی و تاریخی باعث شده است ارزیابی قرارداد کار ساده ای نباشد. مخصوصا آنکه نه متن قرارداد – که عدم انتشار آن ممکن است موجه باشد- و نه حتی یک فکت شیت موثق درباره قرارداد، تحلیل هزینه ها، تعهدات طرفین درباره مسائلی چون بازگشت تحریم ها و . . . در دست نیست. در این شرایط می توان برای تنویر نسبی موضوع، فقط درباره برخی مسائل مطروحه بحث کرد.
1- مسئله قراردادهای نفتی؛ گامهایی به جلو برای میادین خاص
برخی از حواشی مطروحه درباره قرارداد فاز 11 مربوط به ماهیت قراردادها بود؛ مسائلی که پیش از این نیز مطرح شده بود. برخی از بازگشت به عقب و تاراج منافع ملی گفتند. ریشه فنی این انتقادات به دو ویژگی اساسی قراردادهای جدید یعنی طولانی مدت بودن قراردادها و حضور پیمانکار در مرحله تولید – که از سال 1353 ممنوع شده بود- و پرداخت پاداش به صورت Fee per barrel است که شائبه مشارکتی بودن روح قراردادها و منافات با قوانین را هم ایجاد کرده بود. البته این دو ویژگی کمک قابل توجهی به تولید صیانتی و رفع مشکلات قراردادهای پیشین می کند. اکنون قصد تشریح مزایا و معایب قراردادها را نداریم - قبلا به مناسبت های مختلف درباره قراردادهای جدید بحث شده است- صرفا بیان این جمع بندی لازم است که 1- در مورد مسائل حقوقی و انطباق با قانون، تایید مراجع رسمی کشور مثل هیئت انطباق قوانین مجلس را تاییدی بر انطباق مدل قراردادها می دانیم و تکرار مباحث در این رابطه جایز نیست. 2- درباره مباحث فنی، قراردادهای جدید به خاطر جذابیتی که برای طرف خارجی ایجاد میکند، صرفا برای برخی میادین خاص – مشترک ها و میادین پیچیده از نظر فنی- قراردادی بهینه است. لذا استفاده از آن برای فاز 11 -که مشترک است- نمی تواند محل اشکال باشد در حالیکه همانطور که قبلا گفته شده است این قراردادهای برای منابع دیگر نفتی که استحصال از آن آسان است قطعا غیرقابل توجیه است.
2- مسئله امضای محرمانگی؛ توضیحاتی شبیه توجیه
مسئله دیگری که مورد بحث بوده است، موضوع محرمانه ماندن قرارداد است. ما عدم انتشار عمومی قرارداد را غیرمنطقی نمی دانیم چون می تواند به قدرت چانه زنی برای قراردادهای بعدی لطمه بزند اما اینکه هیچ مرکزی فراتر از وزارت نفت در جریان چنین قراردادی نباشد نمی تواند قانع کننده باشد. موضوعی که طبق آخرین اصلاحیه الگوی قراردادها و نحوه نظارت بر آن ضروری است. موضوعی که توضیح مناسبی درباره آن ارائه نشده است. مدیرعامل شرکت ملی نفت، در اظهاراتی عجیب گفته است که این الزام مربوط به قرارداد با توتال نیست و برای قراردادهای آتی است! این در حالی است که قرارداد فاز 11 بر اساس مدل جدید قراردادهای نفتی امضا شده است و آن الزام هم در جریان الگوی این قراردادها تصریح شده است. با این رفتار وزارت نفت، نگرانی ها در خصوص رعایت آخرین الزامات تصریح شده در آخرین اصلاحیه قراردادها و مطالبات مقام معظم رهبری در تنظیم قراردادها و نحوه نظارت بر آنها هم افزایش می یابد. اطلاعاتی در این رابطه در دست نیست اما ضروری است که اولا وزارت نفت مسئولانه در این رابطه رفتار کند و مجلس هم به سرعت متن قرارداد را بررسی کند تا حداکثر منافع ملی حاصل شود.
3- سابقه توتال؛ سیاه و سپید چشم آبی ها
از نوع قراردادها و اهمیت توسعه فاز 11 که بگذریم، مباحث بسیاری درباره این موضوع مطرح می شود که چرا توتال؟ آیا شرکت خوش سابقه تری حاضر نبود این میدان را توسعه دهد؟ واقعیت این است که توتال گذشته پرفراز و نشیبی در ایران دارد. این کشور 20 سال قبل و درست زمانی که تحریم های داماتو در آمریکا علیه صنعت نفت ایران تصویب شده بود به ایران آمد تا رفت و آمدها و لابی های سناتور داماتو برای اشاعه این تحریم ها به خارج از آمریکا شکست بخورد. علاوه بر آن این شرکت صاحب تجربه قابل توجه در توسعه طرفین ایرانی و قطری پارس جنوبی است. اما تاریخِ چشم آبی ها در ایران روی دیگری هم دارد؛ مسئله پرداخت رشوه توسط این شرکت به مقامات ایرانی در جریان پروژه های مختلف مثل فاز 2 و 3 پارس جنوبی و میادین سیری آ و ای توسط مراجع رسمی – مثل وزارت دادگستری آمریکا- رسما اعلام شده است و جزئیات آن در وبگاه این مرجع قابل دسترسی است. علاوه بر آن عملکرد توتال در توسعه میادین سیری انتقادات جدی در برداشته است اگرچه توسعه فاز 2 و 3 از نظر فنی و زمانی، فارغ از برخی ابهامات اثبات نشده راجع به نحوه برداشت از لایه های مختلف میدان، قابل قبول بوده است. نقطه سیاه دیگر این شرکت رهاکردن توسعه همین فاز 11 در ابتدای دهه 80 و معلق کردن 16 ساله توسعه آن است. حالا توتال با این کارنامه مملو از سیاه و سپیدی ها دوباره راهی ایران شده است و دوباره امکان ایجاد شکاف بین اروپا و آمریکا در موضوع تحریم ایران را ایجاد کرده است. اگرچه برخی نظام تحریمی فعلی را متفاوت با 20 سال قبل می دانند اما واکنش برخی بدخواهان ایران به قرارداد اخیر نشان می دهد که این صف شکنی توتال بی تاثیر نبوده است.
درباره گذشته و رنج هایی که می بریم
در این شرایط قضاوت درباره اینکه پذیرفتن توتال با این سوابق کار درستی بود یا نه کار آسانی نیست. اصلا ما در محل قضاوت هم نیستیم. اینجاست که باید از موضوع قرارداد اخیر فاصله بگیریم و کمی روندها و رفتارهای بلندمدتمان را مرور کنیم. وزارت محترم نفت در محل سوال است که 20 سال قراردادهای بیع متقابل را اجرایی کرد و با وجود اما و اگرهای مختلف، هنوز یک گزارش عملکرد آنها را منتشر نکرده است. جالب است که قراردادهای جدید برای رفع اشکالات بیع متقابل طراحی شد اما یک ارزیابی جامع از آن قراردادها و از جمله عملکرد توتال در پروژه های مختلف در اختیار افکار عمومی قرار نداده است. قوه محترم قضائیه محل سوال است که با وجود قبول اتهام پرداخت رشوه به مقامات ایرانی توسط توتال و مصالحه با دادگاه، مردم ما هنوز دریافت کننده رشوه و مجازات او را ندیده و نشناخته اند. مجلس محترم و کمیسیون انرژی محل سوال است که با وجود مطالبات بسیار، یک گزارش عملکرد از گذشته وزارت نفت طلب نکرده است. هرچند بحث درباره گذشته نباید به این معنی باشد که در گذشته متوقف شویم چرا که اکنون در فرایند اجرایی شدن قراردادها باید رو به جلو حرکت کرد و نباید هرگونه بررسی گذشته به توقف فرایند توسعه صنعت نفت منجر شود.
درباره آینده و درس هایی که پیش روست
علاوه بر این مسائل دیگری چون نحوه سهم بری طرفین و علت عدم برگزاری مناقصه هم مطرح است. درباره سهم بری، اگرچه قراردادها برای خارجی ها جذاب است اما سهم بری طرف مقابل غیرمعمول و غیرعادلانه نیست (برای جزئیات بیشتر به گزارش صفحه 7 امروز مراجعه کنید). درباره علت عدم برگزاری مناقصه هم اگرچه، وزارت نفت اجازه واگذاری میادین مشترک بدون مناقصه را دارد اما واردکردن توتال به فرآیند رقابت می توانست هم منافع ملی را بهتر تضمین کند، هم فرصتِ فرصت طلبی را بگیرد و هم رویه ای مثبت برای آینده ایجاد کند.
واقعیت این است که اگرچه قرارداد با توتال در این مقطع زمانی و در شرایط سیاسی خاص، گامی به جلوست اما نباید باعث ایجاد یک رویه غلط جهت سهم خواهی شرکتها شود. برگزاری مناقصه، ایجاد رقابت و نشان دادن این موضوع که دست ایران برای توسعه میادین نفتی اش بسته نیست می تواند پیام مهمی به شرکتهای مختلف - مثل هندی ها در جریان واگذاری فرزاد ب - مخابره کند که ایران اگرچه بعد از 15 سال دوباره فاز 11 را به توتال، آن هم بدون مناقصه، واگذار کرد، اما همیشه اینگونه نخواهد بود.
برای آینده و تضمین منافع ملی، اطلاع رسانی دقیق تر، توضیح به افکار عمومی درباره مفاد قرارداد، مخصوصا اصلاحات نظارتی اخیر نیز لازم است تا حاشیه های بی مورد شکل نگیرد. ای کاش موضوعات معطل مانده تاریخی، مثل ارائه گزارش از اجرای قراردادهای بیع متقابل، پرونده های فساد سالهای دور و نحوه نظارت مجلس روشن شود تا زمینه برای ارائه تصویری واقع بینانه به مردم فراهم شود. اگرچه امروز برای ارزیابی قرارداد سال 76 توتال- و تمام قراردادهای 20 ساله بیع متقابل- با معماهای بسیار رو به رو هستیم اما امید هست که با ارائه یک گزارش منسجم از اجرای قرارداد اخیر – و تمام قراردادهای جدید- و ثبت فعالیت ها در تاریخ، در سال 1406 با این مشکلات مواجه نباشیم.
در مجموع می توان گفت قرارداد توتال آنگونه که برخی می گویند نیست و با اصلاحاتی که در الگوی قراردادها صورت گرفته است و با توجه به اینکه این قرارداد مربوط به میدان گازی مشترک است و بهره برداری کامل از آن همراه با پروژه ازدیاد برداشت و فشارافزایی از نظر تکنولوژی توسط شرکت های ایرانی هنوز سخت است، قراردادی نیست که بتوان آن را رد کرد اما واقعیت این است که تا اطلاعات دقیقی از جزئیات دقیق آن وجود نداشته باشد نمی توان، با اطمینان نیز مهر تای
منبع: مشرق
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.mashreghnews.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «مشرق» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۳۹۴۲۱۲۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
عباس آخوندی: هر طرحی که در منطقه بر مبنای حذف قدرتهای جهانی ارائه شود، از همان ابتدا با شکست مواجه خواهد شد
محمدجواد محمدحسینی- در جلسۀ این هفتۀ خانۀ گفتارها که با تلاش مجید تفرشی، مؤسس و مدیر این خانه و با اجرای محمدرضا مهاجر برگزار شد، عباس آخوندی در مورد مقالۀ اخیرش که اسفندماه ۱۴۰۲ منتشر شده است، توضیحاتی ارائه داد و به سوالات حضار در جلسه نیز پاسخ گفت.
آخوندی در آن مقاله و در این سخنرانی سعی داشت با رویکرد حفظ منافع ملی و حفظ امنیت منطقۀ خلیج فارس، راهکاری نو برای منازعۀ فلسطین و اسرائیل و نحوۀ ورود ایران به این منازعه ارائه نماید؛ از نظر او رویکرد فعلی دولت ایران باید تغییر پیدا کند. مهمترین نکات آخوندی در طرح پیشنهادیاش، یکی تمرکز ایران بر موضوع آپارتاید و نژادپرستی اسرائیل و تغییر رویۀ این رژیم به سمت سکولار و دموکرات شدن است و دیگری گسترش مناسبات بین ایران و قدرتهای بزرگ (خصوصاً آمریکا) و پذیرفتن نقش آمریکا در منطقۀ خلیج فارس توسط ایران است. در ادامه خلاصهای از مقالۀ آخوندی با عنوان «ایران، فلسطین و امنیّت منطقۀ خلیج فارس: ضرورت تغییر انگاره کلی» بر اساس نکاتی که در جلسۀ سه ساعتۀ جمعهشب ارائه شد، تقدیم میگردد:
از زمان کشف نفت در منطقه و تامین حدود ۳۰% نفت جهان توسط کشورهای این منطقه، مسئله امنیت انرژی نیز بر اهمیت امنیت خلیج فارس برای قدرتهای بینالمللی افزوده است. قدرتهای فرامنطقهای در تلاشاند که با چشمپوشی از مسئله اشغال و پیامدهای بلندمدت آن، با طرح شکل ایدۀ دو دولتی، نظم و ترتیبات امنیّتی منطقهای ویژهای با محوریت اسرائیل را در منطقه مستقر سازند.
در جهت مخالف آن، ملّت تحتِ ستم و خشمآلود فلسطین زنده است و برای احقاق حقوق خود فعالیت میکند. و فراتر آنکه، موضوع آزادسازی فلسطین و قدس تبدیل به آرمان ملّتهای مسلمان شده است. این انرژی و نیرو موجب شکلگیری انواع حرکتهای ملّی و گروههای مقاومت با ایدئولوژیها، رویکردها و شیوههای مختلف گردیده است و نتیجۀ قهری آن شکلگیری یک وضعیت بیدولتی و توزیع نامتعادل و نامتعین قدرت بین نهادی رسمی و گروههای مبارز گشته است.
نقد ایدۀ دو دولتی و توجه به آپارتاید اسرائیل
برای فهم بهتر آنچه که با آن روبهرو هستیم درک بستر تاریخی شکلگیری مسئله مهم است. پس از تشکیل نخستین کنگره صهیونیسم در بازل سوئیس در سال ۱۸۹۷ صهیونیستان در پی تشکیل دولت یهود برآمدند تا به قول خود برای قوم دربهدر یهود سرزمینی دستوپا کنند. صهیونیستهای برپاکنندۀ کنفرانس درصدد القای این باورها بودند که:
۱- یهودیان جهان با گذشت بیش از ۲۵۰۰ سال از تصرف سرزمین اسرائیل توسط بختالنصر در سال ۵۹۷ پیش از میلاد و کوچ دادن آنان به بابل و سپس پراکنده گشتن آنان در سراسر جهان هنوز از یک قوم و یک نژادند.
۲- یهودیان جهان یک ملّت هستند. فارغ از اینکه اکنون کجا زندگی میکنند و با تابعیت چه کشوری باشند. در ضمن، این ملّت که قوم بنی اسرائیل هستند برگزیده خدایند و به خواست او، بر سایر ابنای بشر برتری دارند. این ملّت باید دولت یهود را در سرزمین خود برپا سازد. این باور تا پیش از شکلگیری صهیونیسم، یک اعتقاد آخرالزمانی بود و یهودیان وظیفهای در جهت تحقق آن نداشتند و تحقق آن به مشیّت خدایی باز میگشت. لیکن، پس از ظهور ایدئولوژی صهیونیستی جدید، این باور تبدیل به یک واجب عملی شد.
۳- ارض اسرائیل بنابرآموزههای کتاب مقدس، ارض موعود ملّت یهود است و به آنان تعلق دارد.
۴- این ملّت حق دارد که در سرزمین فلسطین دولت یهود را برقرار سازد و این سرزمین را از لوث وجود دیگران پاک سازد.
بنیان اندیشۀ بالا مبتنی بر تحویل دو مفهوم «امّت یهود» و «قوم موهوم بنیاسرائیل» به «ملّت یهود» است. مفهوم ارض موعود و ظهور نجاتبخش در امّت یهود مفهومی آخرالزمانی است که در تمام ادیان ابراهیمی بر آن تاکید شده است. لیکن تحویل این دو مفهوم به «ملّت» یهود که پدیداری مدرن است؛ همچنان که اریک هابسبام تاکید میکند، این آشکارا آفرینش سنتِ نو برای یهودیان است. آشکار است که تحویل مفهوم دین به نژاد آبستن امکان درغلتیدن به کنشهای پاکسازی نژادی است.
در حالیکه «قوم»یک مفهوم اجتماعی است، «ملّت» یک مفهوم سیاسی است. قوم ناظر بر یک گروه از مردمان است که در جامعهای بزرگتر که متکرثر است زندگی میکنند. نژاد، زبان، خاطرهها و فرهنگ قومی اعضای قوم را به یکدیگر گره میزند. در حالیکه ملّت مفهومی مدرن و فراقومی و فرادینی است که میتواند چندین قوم، دین و زبان و خردهفرهنگ را در خود جای دهد و لایهای زیرینتر از هویت افراد را شکل میدهد. ملّت، مفهومی قراردادی، سیاسی و پویا است و دائم در حال تحول است و ورود و خروج مردمان دیگر به آن وجود دارد. مفهوم ملّت از سایر جمعیتهای انسانی از رهگذر برقراری اعلام وفاداری، نظم، امنیّت، روش رفع تعارض میان اعضا، قانون و روش اعمال آن، سرزمین و مرزهای آن و نهایتا اقتدار متمایز میشود. در این بستر، مفهوم شهروندی و حقوق و مسئولیت ناشی از آن و رابطۀ آن با نهاد ملّت تفاوت بنیادین با مفهوم تعلق نژادی و یا موروثی به یک قوم و ارتباط با ساختار قوم دارد.
هرچندراهکار دو دولتی از زمان تاسیس اسرائیل در سال ۱۹۴۸ بر اساس قطعنامه ۱۸۱ مجمع عمومی سازمان ملل متحد در نوامبر ۱۹۴۷ و از رهگذر تقسیم سرزمین فلسطین به دو بخش در دستور کار دولتهای بزرگ از جمله امریکا و بریتانیا بوده است، در سال ۱۹۹۳ بود که موضوع با رهبری ایالات متحده، طی پیمان اسلو به امضای یاسر عرفات رهبر سازمان آزادی بخش فلسطین نیز رسید. لیکن، از همان زمان آشکار بود که این پیمان بر تحقق یک امر ممتنع استوار است. چرا که همجواری مسالمتآمیز یک دولت نژادپرستِ تا دندان مسلح با سیاست امنیتی مبتنی بر نسلکشیِ همسایه با دولتِ بدونِ ارتشِ همسایه امری محال است و امکان و پذیرش هرگونه تفاوت در درون دولت یهود وجود ندارد؛ چون اساسا حقوق شهروندی را تنها برای یهودیان منظور و خود را نمایندۀ ارادۀ عمومی ملّت یهود میداند.
در عمل، صهیونیستها، چه پیش از تشکیل اسرائیل و چه پس از آن به همینگونه عمل کردهاند و سیاست کوچ دادن فلسطینیان از سرزمینشان را از ابتدای اواخر قرون نوزدهم که جریان مهاجرت یهودیان به سرزمین فلسطین را سازمان دادند تا کنون پی گرفتهاند. و عربان باقیمانده در اسرائیل نیز شهروند درجۀ دو محسوب میشوند و از برخی حقوقی که یهودیان بهرهمندند چون عضویت در ارتش محرومند. اکنون نیز سیاست اسرائیل، کوچ دادن ساکنان غزه به صحرای سینا و یا هرجایی خارج از سرزمین فلسطین است و با گذشت ۷۶ سال از قطعنامه ۱۸۱ و ۳۰ سال از پیمان اسلو و عدم تحقق ایدۀ دو دولتی، در عمل، امتناع آن به اثبات رسیده است، بهنحوی که اکنون منطقه در آستانۀ جنگ همه علیه همه قرار دارد.
سخنان جان کری وزیر امور خارجه پیشین امریکا در این ارتباط گفت: «یک واقعیّت اساسی وجود دارد، اگر گزینۀ منتخب تنها تشکیل یک دولت در سرزمین فلسطین باشد، اسرائیل میتواند یا دولت یهودی و یا دموکراتیک باشد، نمیتواند هر دو باشد. این دو ویژگی هرگز با هم سازگار نخواهند شد». اهمیت اشاره بالا به سخنان جان کری ناشی از موقعیت وی در دولت امریکا است. او ادامه داد که وضعیت در حال حاضر به گونهای است که «هر کس که با سیاست اسرائیل مخالف کند، متهم به ضد اسرائیلی یا حتی ضد یهودی بودن میشود ... وضعیت موجود به سمت یک دولت و اشغال دائمی متمایل است».
امروزه ۶۰ درصد از اراضی کرانه باختری معروف به منطقه C، که قرار بود بر اساس توافقنامه اسلو بیشتر آن به کنترل فلسطینیان درآید، در استفاده انحصاری اسرائیل قرار دارد و در عمل هر گونه اقدام توسعهای در آن توسط فلسطینیان ممنوع است. طرفه آنکه در تمام سالهای ۲۰۱۴ و ۲۰۱۵ تنها یک مجوز ساختمانی برای یک فلسطینی در منطقه C داده شد. این در حالی است که صدها واحد شهرکسازی در همان دوره توسط اسرائیلیان ساخته شده است.
هدف اعلام شده آنها روشن است. آنها به یک کشور اعتقاد دارند: اسرائیل بزرگتر. در واقع، یک وزیر برجسته که رهبری یک حزب طرفدار مهاجران را بر عهده دارد، درست پس از انتخابات ایالات متحده اعلام کرد، «دوران راه حل دو کشور به پایان رسیده است». و بسیاری دیگر از وزرای ائتلاف علنا تشکیل کشور فلسطین را رد میکنند. پس از تصویب دولت یهود در کنست، یکی از طرفداران اصلی با افتخار گفت، و من نقل قول می کنم، "امروز، کنست اسرائیل از حرکت به سمت ایجاد یک کشور فلسطینی به سمت حاکمیت اسرائیل در کرانه باختری رود اردن حرکت کرد."
به گفتۀ میشل یانگ: اولاً امنیّتی که اسرائیل در تداوم آپارتاید برای خود متصور است، پایدار نیست. ثانیاً گروههای مقاومت نیز در طول زمان راهبردها و امکانات خود را ارتقا خواهند بخشید و ثالثاً «امتناع رهبران اسرائیل از تشکیل یک دولت فلسطینی، دیگر برای نسلی از جوانان در سراسر جهان قابل تحمل نیست». وی گسترش احتمالی یهودیستیزی در جهان را یکی از پیامدهای رفتار نژادپرستانه اسرائیل قلمداد میکند و مینویسد: «یهودیان و اعراب در فلسطین چارهای جز همزیستی ندارند، زیرا هیچیک نمیتوانند از شر دیگری خلاص شوند». به تعبیر او تداوم زندگی فلسطینیان به عنوان شهروندانی با حقوق نابرابر نسبت به یهودیان، عملاً به تعمیق بحران خواهد انجامید. به همین دلیل، به نظر میرسد اگر راهبرد دوکشوری به بنبست رسیده باشد، راهی جز تشکیل یک کشور واحد با حقوق برابر متصور نباشد. مفهوم خارجی این تحلیل، این است که باید سیاست آپارتایدزدایی در اسرائیل در دستور کار قرار گیرد.
در این بستر، اقدام حقوقی افریقای جنوبی علیه اسرائیل در دادگاه بینالمللی دادگستری از اهمیّت فراوانی برخوردار است. این نشان میدهد که دیر یا زود رژیم آپارتاید اسرائیل با بحران عدم مشروعیت بینالمللی روبهرو خواهد شد. اتهام «نسلکشی» به اسرائیل که تا کنون در سطح رسانهها طرح میشد، این بار در یک سند حقوقی معتبر توسط یک دولت درگیر آپارتاید ثبت شده است. این شکایت ظرفیت شکلگیری یک اجماع جهانی علیه اسرائیل را دارد. این پرونده هزینۀ حمایت دولتهای غربی از اسرائیل و اعمال حق وتو را در افکار عمومی ملّتهای خود افزایش خواهد داد. رژیمی که متهم به آپارتاید و نسلکشی شود، زیر ذرهبین رسانهها در جهان قرار خواهد گرفت و امکان مخفیکاری را تا حد زیادی از دست خواهد داد. البته که انتظار فوری از اثرگذاری این شکایت بیمورد است، لیکن این پدیده نشان میدهد که طی یک فرایند تاریخی امکان هدفگذاری آپارتایدزدایی از اسرائیل وجود دارد.
نگاه دو دولتی از منظر جبهۀ مقاومت بهمعنی از دست دادن زندگی و تسلیم به قدرت عریان است. ولی، نگاه ژرفتر نشان میدهد که واقعیّت خارجی تا این حد هم سخت و متصلب نیست. آنان واقعگرا هستند و از فرصتها استقبال میکنند. افزون بر این، لازم به تاکید است که نگاه فلسطینیان دارای چند تفاوت بنیادین با دیدگاه اسرائیلیان است. یکی آنکه نگاه آنان نژادپرستانه و قومی نیست. تاریخ، همزیستی مسالمتآمیز آنان را با غیر مسلمانان تایید میکند. دوم آنکه در وضعیت فعلی، چون از حیث قدرت نظامی در ضعف قراردارند، رفتار نرمتری از خود نشان میدهند. این رفتار را گروههای مختلف فلسطینی در سه دهه اخیر در مذاکرات مختلف از خود نشان دادهاند.
بنابراین، نکته مهم، توجه به این مقوله است که سیاست ملّی ایران در این موقعیت تاریخی چه باید باشد؟ به نظر میرسد که ایران نیاز به یک تغییر انگارۀ کلی و شناخت دقیق از ظرفیتهای جهان یکپارچه و شبکهای جدید برای مقابله با نظام آپارتایدی اسرائیل دارد و باید یک نقش مثبت در امنیت بینالمللی ایفا کند.
تغییر نگاهها و اهداف دولتها و مردمان حاشیۀ خلیج فارس
به گفتۀ گری سیک شناخت روندهای نوظهور در خلیج فارس نیز دارای اهمیت فراوان است. تحولهای فناوری بهویژه در حوزۀ ارتباطات و اطلاعات، موجب تغییر در سبک زندگی مردمان و ارزشهای بنیادین مردمان از جمله ملتهای خلیج فارس و اتباع اسرائیل شده است. افزون بر این، هزینههای فرصتی که همهروزه بر ملتهای این منطقه تحمیل میشود نارضایتی ژرفی را در آنان به وجود آورده و تقاضا برای تغییر اجتماعی را فزونی بخشیده است. حسِّ فرصتهای از دست رفتۀ آنان در قیاس وضعیت خود با سایر ملتها از سویی هزینههای اعلام نارضایتی از وضع موجود را کاهش داده و از سوی دیگر میل به تغییر انگارۀ کلی را موجب شده است.
در این چارچوب، توجه به ترتیبهای امنیّتی منطقه مبتنی بر دو دسته رویکردهای میدانی آرمانگرایانه و واقعگرایانه از بایستگی شایانی برخوردار است. به اجمال میتوان گفته که نگاه آرمانگرایانه، رویکردی است که بر مبنای آن جبهۀ مقاومت شکل گرفته است. این در حالی است که بر مبنای رویکرد واقعگرایانه مبتنی بر برتری نظامی، زور عریان و همچنین طرحهای توسعه و عمران کشورهای منطقه، پیمان صلح ابراهیم بنیان یافته است. این نوشته بر آن است که هر دو رویکرد فاقد یارای کافی برای ورود به مفهوم تغییر انگارۀ کلی ضروری در امنیت منطقه هستند.
امروزه، نسلِ نوِ حاکمانِ کشورهای منطقه بهویژه عربستان سعودی در جهت تمنای نوسازی و توسعۀ کشورهای خود درصددند که هر مانعی را از پیشِ پای خود بردارند. چشمانداز عربستان سعودی ۲۰۳۰ بر شالودۀ نظری ادغام عربستان در ماتریس نظم بینالمللی و تبدیل این کشور به مرکز جذب سرمایههای جهانی و نقطۀ تلاقی سه قاره آسیا، اروپا و افریقا بنیان یافته است. لازمۀ این کار پیجویی سیاستِ خارجی مبتنی بر صلح غیرِمشروط است. از این رو این کشور و سایر همراهان او در منطقه و مشخصا شورای همکاری خلیج فارس در حال عادیسازی روابط خود با اسرائیل هستند.
در همین چارچوب، سیاست ترکِ منازعه بهطور کلی و بهبود روابط سیاسی و اقتصادی با سایر قطبهای نوظهور قدرت از جمله چین در صدرِ سیاستهای اتخاذی آنان قرار دارد. از این رو، به نظر میرسد که منطقه به استقبال اتفاقهای غیرقابل بازگشتی میرود و نظم جدیدی در منطقه در حال تحکیم یافتن است. اهمیّت عملّیات طوفان الاقصی این است که روند جاری را بهیکباره متوقف کرد. گویی جهان یخ زد. با این وجود، نباید تصورکرد که نگاه تجددگرایانه متوقف شده است و نیز نباید تضاد آن را با ماهیت آپارتایدی اسرائیل و با رویکرد جبهۀ مقاومت از یاد برد.
پیشروی همزمان دو جریان تجددگرایی عربها و روی کار آمدن جریان راست افراطی در اسرائیل در سالهای اخیر، بدین معنی بود که بهظاهر، مسئلۀ فلسطین در حال به فراموشی سپرده شدن بود. آشکارا میشد دید که خوشبینی زائد الوصفی حاکمان منطقه و قدرتهای بزرگ را فرا گرفته بود. لیکن، اتفاق ۷ اکتبر نشان داد که حرکت دیگری در زیر پوست منطقه در جریان است و نمیتوان واقعیّت خارجی ملّت فلسطین را با یک نگاه و خوانش ایدئولوژیک یهودی-صهیونیستی از تاریخ نادیده گرفت. این بدین معنی است که جهان نیازمند یک صلح پایدار مبتنی بر نظام امنیتی عادلانه و ایدۀ پایدار برای شکلگیری دولت مستقل فلسطین بود و هست.
رویکرد واقعگرایانه به فلسطین و نقد راهکارهای موجود
بر اساس آمار انتشار یافته از سوی رژیم اشغالگر در سال ۲۰۲۰، جمعیت شهر اورشلیم در حدود ۹۵۱،۱۰۰ نفر بوده است که از این تعداد ۵۷۰،۱۰۰ نفر (۶۰ درصد) یهودی، ۳۵۳،۸۰۰ نفر (۳۷٫۲ درصد) مسلمان، ۱۶،۳۰۰ نفر (۱٫۷ درصد) مسیحی و ۱۰،۹۰۰ نفر (۱٫۱ درصد) نامشخص بودهاند. همچنین آمار نشان میدهد که جمعیت اسرائیل در سال ۲۰۲۳ عبارت از ۹.۷۳ میلیون نفر بوده است. که از این میان ۷.۱۴۵ میلیون نفر معادل ۷۳.۵ درصد یهودی هستند. ۲.۰۸۴ میلیون نفر معادل ۲۱ درصد عرب غیر یهودی و عمدتا مسلمان هستند و ۵۳۴،۰۰۰ نفر نیز سایران را شکل میدهند. این در حالی است که جمعیت فلسطینیان در ساحل غربی برابر با ۳.۲۵۶ میلیون و در غزه برابر با ۲.۲۲۶ میلیون نفر بوده است.
نگاهی به جمعیت فلسطین در سال ۱۹۴۷ یعنی سالی که مجمع عمومی سازمان ملل رای به تقسیم سرزمین فلسطین داد نشان میدهد که تا چه اندازه ترکیب جمعیتیِ آن در فاصله آن سال تا سال ۲۰۲۳ تغییر بنیادین پیدا کرده است. در سال ۱۹۴۷، جمعیت فلسطین ۱.۹۷میلیون نفر بوده است که از این میان مسلمانان با جمعیت ۱.۱۸میلیون نفر، ۶۰ درصد جمعیت و یهودیان با جمعیت ۶۳۰ هزار نفر، ۳۲ درصد و مسیحیان با جمعیت ۱۴۳هزار نفر، ۷.۲درصد جمعیت را شکل میدادند. باز مقایسه ترکیب جمعیتی پیشگفتۀ فلسطین با جمعیت آن در ۲۵ سال پیش از آن یعنی در ۱۹۲۲ نشان از سرعت تحولهای جمعیتی دارد. جمعیت کل سرزمین فلسطین در ۱۹۲۲ عبارت از ۷۵۲،۰۰۰ نفر بوده است که از این تعداد، مسلمانان ۵۸۹،۰۰۰، یهودیان ۸۴،۰۰۰ و مسیحیان ۷۱،۰۰۰ را به خود اختصاص میدادهاند. این یعنی مسلمانان در سال ۱۹۲۲ معادل ۷۸.۳ درصد، یهودیان ۱۱.۱ درصد و مسیحیان ۹.۴ درصد جمعیت فلسطین را شکل دادند.
بخش عمدۀ رشد جمعیت یهودیان از ۱۱.۱ درصد در سال ۱۹۲۲ به ۳۲ درصد در ۱۹۴۷ و به ۴۷ درصد از کل جمعیت سرزمین فلسطین شامل اراضی اشغالی و غیر اشغالی در سال ۲۰۲۳ بهطور عمده ناشی از مهاجرت سازماندهیشدۀ یهودیان از سراسر جهان به این سرزمین و بیرون راندن فلسطینیان از آن است. هرچند مهاجرت یهودیان به سرزمین مقدس ریشۀ تاریخی دارد، لیکن، جریان پرسرعت آن در دوران متاخر از حدود سال ۱۸۹۷ پس از تشکیل اولین کنفرانس صهیونیزم در بازل آغاز میگردد.
این حرکت از ۱۹۱۴ یعنی شروع جنگ جهانی اول و با افول امپراطوری عثمانی یعنی سی سال پیش از هولوکاست، سرعت بیشتر پیدا میکند. البته این روند تا کنون ادامه داشته و دارد. اگر رشد جمعیت یهودیان و مسلمانان را میان سالهای ۱۹۲۲ تا ۲۰۲۳ به صورت قدرمطلق مقایسه کنیم، شاهد رشد ۱۲.۸۴برابری مسلمانان در مقابل رشد ۸۵ برابری یهودیان هستیم. غرض از ذکر این تغییرات، بیان امر واقع است. این تغییرات نشان میدهد که سرزمین فلسطین با یک تغییر واقعی جمعیتی غیرقابل بازگشت روبهرو شده است. و فارغ از فرایندی که طی شده، و فارغ از عادلانه و یا غیر عادلانه بودن آن و باز فارغ از آرمانهای ایدئولوژیک پشتِ آن، واقعیّت موجود قابل بازگشت به گذشته نیست.
نگاهی به واقعیّت سرزمین فلسطین نشان میدهد که هیچ یک از راهکارهایی که برای مدیریت تعارض در این سرزمین از سوی گروههای مختلف ارائه میگردد واقعگرایانه نیستند. از سویی، راهکار دو دولتی، تجویز مجاورت فیل و فنجان است. از سوی دیگر، راهکار تک دولتی یهودی اسرائیل با واقعیّت تاریخی ساکنان این سرزمین در تضاد بنیادین است. لازمۀ این راهکار پاکسازی نژادی است. راهکار رفراندوم نیز فاقد هرگونه ضمانت عملی از منظر قدرت و سطح دسترسی نابرابر گروههای جمعیتی متفاوت به منابع قدرت است. دلیلی ندارد که اسرائیل زورمند امروز تن به چنین راهکاری دهد. درواقع این راهکارها بیشتر راهکارهای اسکاتی برای جدل با طرفهای مقابل در منازعه است. از این روی میتوان پیشبینی کرد که نزاع برای مدتهای طولانی تا تغییر ماهیت واقعیّت خارجی سرزمین فلسطین به نحوی که اکنون برای کسی قابل پیشبینی نیست و یا آپارتایدزدایی در یک تحول تاریخی، ادامه خواهد یافت.
راهبرد امنیتی آمریکا برای منطقه و چالشهای پیشرو
اخیرا جو بایدن رئیس جمهور ایالات متحده از گفتگوی خود با خانم گلدامایر نخست وزیر وقت اسرائیل پیش از جنگ شش روزه را یاد کرد و گفت: اگر اسرائیل وجود هم نداشت، ما میبایست آن را به وجود میآوردیم. این یک سخن بسیار مهمی است. و نشان از نحوۀ ارادۀ بزرگترین قدرت امنیّتی فعلی جهان در شکلدهی ترتیبات امنیّتی منطقه است. قدرتهای غربی در مقطعی به این نتیجه رسیده بودهاند که تضمین منافعشان در منطقۀ خلیج فارس و منا با تحقق آرزوی یهودیان مبنی بر حکمروایی بر سرزمین بیتالمقدس همراستاست. لذا، شرایط تحقق آن را با ارادۀ تاسیس کشور اسرائیل از زمان فروپاشی عثمانی فراهم آوردهاند. و بر مبنای همان اراده هم ادامه یافته است و تا زمانیکه غرب قدرت اعمال اراده در منطقه را دارد، ادامه مییابد.
حال اگر از این منظر به پدیدۀ اسرائیل و رژیم صهیونیستی نگاه کنیم موضوع از آرمان یهودیان برای استقرار در اورشلیم فراتر میرود و بحث ژئوپلیتیک، امنیّت انرژی و قدرت به میان میآید. به عبارت دیگر شایسته است که ارتباط ضرورت «تدوام» آپارتاید صهیونیستی و امینت انرژی غرب مورد ارزیابی قرار گیرد. میدانیم که منطقۀ خلیج فارس و منا از مناطق اصلی تامینکنندۀ انرژی فسیلی جهان هستند. از این روی، امنیّت آنها هم از نظر تامین انرژی و هم از حیث منافع سرشار مادی که برای غربیان از رهگذر تولید نفت فراهم میآورد، دارای اهمیت غیرقابل چشمپوشی است. فراتر آنکه ثروت بهبارآمده در این منطقه، منبع مادی مهمی برای کشورهای منطقه جهت خرید تسلیحات غربی است. و همچنین، تامینکنندۀ منابع مالی لازم برای خرید کالاها و خدمات تولیدی غرب بهویژه امریکا است.
پس از حدود ۴۰ سال حضور مداوم در منطقه و تجربۀ آثار زیانبار مداخله مستقیم در افغانستان و عراق از یک سوی و اولویت مراقبت و محدودسازی امنیّتی چین برای امریکا سبب شد که امریکا به فکر خارج شدن از منطقه افتاد. لیکن، این به مفهوم رها کردن منطقه نبود. بلکه به این مفهوم بود که امریکا دریافت که میتواند با هزینۀ کمتری رژیم امنیّتی منطقه را مدیریت کند. استراتژی اتخاذ امریکا مبتنی بر انعقاد قراردادهای دفاعی و امنیّتی درازمدت با دولتهای کوچک و بزرگ منطقه از یک سوی و «سپردن مدیریت عملیات میدانی» به اسرائیل از سوی دیگر بود. و این یک اشتباه استراتژیک از سوی امریکا بود. چرا که افکار عمومی مردمان منطقه را علیه خود بسیج ساخت. بنابراین پرسش بعدی این است که آیا امریکا آمادگی دارد که در این راهبرد پرهزینۀ خود تجدید نظر کند؟ اگر آری چه وضعیتهایی قابل تصور است؟
از جنگ جهانی نخست به این سو و مشخصتر از آن پس از جنگ جهانی دوم اسرائیل گرانیگاه بنیادین راهبرد امنیّتی امریکا و غرب را در منطقۀ خلیج فارس و منا شکل داده است. سیاست دوستونی نیکسون مبتنی بر اتکا بر ایران و عربستان بیگمان، مکمل این راهبرد بنیادین بوده است. این بدین معنی است که حتی در دوران حکومت پهلوی، وزن اسرائیل در دکترین امنیّتی امریکا در مقایسه با ایران و یا عربستان سعودی سنگینی میکرده است. پس از پیروزی انقلاب با توجه به اینکه یک ستون از دو ستون دکترین امنیّتی نیکسون دیگر کارکرد پیشین را نداشت، اهمیت اسرائیل فزونی یافت.
در این بستر، سه رخداد و یا تدبیر همزمان ۱- تمایل امریکا برای کاهش مداخله مستقیم در امنیّت منطقه پس از اشغال عراق، ۲- بازنمایی نقش مخرب ایران در سیاستهای امریکا در منطقه توسط ایران، علیرغم دستِکم دو فقره همکاری محدود ایران و امریکا در ماجرای اشغال افغانستان و عراق و تا حدودی مبارزه با داعش در عراق و سوریه و ۳- تبلغ ایرانهراسی و بازنمایی ایران به عنوان تهدید نزدیک امنیّت تمام کشورهای منطقه از سوی اسرائیل، به عبارت دیگر، سیاست امنیّتیسازی منطقه در غیاب سیاست اصلاحی از سوی ایران، موقعیت منحصر به فردی را برای اسرائیل آفریدند.
ارزیابی این متغیرها در بستر جریان تحول نسلی ملّتهای منطقه و فاصله گرفتن آنان از آرمان فلسطین، تمنای توسعه و آغاز فرایند عادیسازی روابط برخی کشورهای منطقه با اسرائیل، به نظر میرسد که منجر به اتخاذ سیاست تکستونی امنیّتی از سوی امریکا و اتکای محوری بر اسرائیل گشت. و این پاشنه آشیل امریکا و تمام کشورهای منطقه اعم از دوستان و مخالفان امریکا است. چون هیچیک از این تحولها از عمق استراتژیک لازم برخوردار نیستند. و بسیاری از این بازنماییها با واقعیّت خارجی لزوما سازگاری تمامعیار ندارند. فهم این واقعیّت، هم از سوی غرب، و هم از سوی کشورهای منطقه و ایران میتواند منجر به آغاز تغییر در نظم منطقهای خلیج فارس و منا باشد.
نگاه و راهبرد کشورهای عربی برای امنیت منطقه
کشورهای منطقه تمنای امنیّت و توسعه دارند. برای این منظور، امنیّت شرط لازم است. اندازۀ کوچک برخی از آنان، بیتاریخی برخیشان به مفهوم یک ملّت مستقل و تنوع مذهبی و قومی فراوان گروهی دیگر از آنان، کشورهای منطقه را به سمت انعقاد قراردادهای امنیّتی با قدرتهای بزرگ سوق داده است. آنان تنها راه اطمینان از امنیّت درونی و بیرونیشان را در قرارداد با قدرت مسلط جهان یعنی امریکا میدیدند و میبینند. واشنگتن با امارات متحده عربی، کویت و عمان پیمان دفاعی امضا و در این کشورهای پایگاه عملّیاتی ایجاد کرده است. همچنین امریکا در بحرین، عربستان، قطر، امارات متحده عربی، عراق، کویت و عمان پایگاه نظامی دارد.
فراتر آنکه بهسختی بتوان ساختار این کشورها را در قالب دولت-ملّت مدرن طبقهبندی و قدرتهای حاکم آنها را نمایندگان ارادۀ ملّیشان دانست. از همین رو، مفهوم امنیّت برای بسیاری از کشورهای منا تهدیدمحور بوده و ناظر بر اصل صیانت از هستی و وجود اولیهشان است. این خود موجبات وابستگی استبدادهای حاکم در منطقه را به قدرتهای بزرگ فراهم میآورده و میآورد. چون در غیاب یک نیروی بینالمللی ضامن امنیّت جهانی، فروپاشی درونی آنها محتمل است. بنابراین، مفهوم امنیّت جمعی بهویژه با رهبری و و ابستگی به قدرتهای بزرگ چون امریکا اولین و شاید تنها انتخاب این کشورها بوده و هست. به عبارت دیگر، از منظر واقعگرایی، امکان تفکیک امنیّت منطقه مستقل از امریکا وجود ندارد. لیکن، مهم این است که دانسته شود که این تمام داستان نیست. بازیگران مهم دیگری نیز در امنیّت منطقه دخیل هستند.
افزون بر گزاره بالا، باید توجه داشت دغدغۀ نخست بسیاری از آنان زندگی روزمره و توسعۀ فنی شتابان کشور خودشان در روزگار جهانی شدن و انقلاب فناوری و ارتباطات است. آنان میخواهند که بخشی از ماتریس بازی جهانی باشند و از حرکت سریع توسعۀ فناوریهای نوین جهانی عقب نمانند. لازمۀ این امر از نظر آنان مشارکت با امریکا و سایر کشوهای توسهیافتۀ غربی است. از این رو، اگر در این ارتباط، عادیسازی روابطشان با اسرائیل ضروری باشد، برایشان چون نسل پیشین تابو نیست.
از دید کشورهای منطقه، بزرگترین تهدید امنیّتشان در درون، نفوذ جریانهای داعشی، تکفیری و سلفی جهادی است. و در بیرون، ایران و سپس رقابت برادران بزرگ و مداخلۀ آنان در امور کشورهای کوچکتر است. لیکن، ادراک آنان از تهدید ایران بهویژه ایران هستهای فراتر از رقابتهای میان برادر بزرگه است. تمرکز سیاست خارجی ایران در دورۀ احمدینژاد بر توسعۀ انرژی هستهای و اتخاذ سیاست کمک به حرکتهای پارتیزانی از سوی ایران در سایر کشورها، حس ناامنی و تهدید از سوی ایران در آنان را تشدید کرد. و البته که این حس با بازنمایی و بزرگنمایی مضاعف از سوی اسرائیل در فرایند امنیّتیسازی منطقه تشدید نیز شد.
اسرائیل با اجرای سیاست امنیّتیسازی قصد دارد تا جمهوری اسلامی ایران را به مانند یک تهدید جلوه دهد. بحث مسئله تهدید ایران برای امنیت همسایگان اعم از توهم و یا واقعیت، موضوعی نیست که بتوان بهسادگی از کنار آن گذشت. باید آن را طرح و مسئله را حلوفصل کرد. امارات متحده عربی به عنوان یک کشور کوچک در سال ۲۰۱۹ قرارداد دفاعی خود با امریکا را بهروز کرد و در آن بهطور صریح از تهدید ایران نام برد و متعهد شد که سختترین کنترلهای لازم را در هماهنگی با امریکا نسبت به ارتباط با ایران داشته باشد. به گفته مقامات امارات حمله به فرودگاه ابوظبی امارات در ژانویه ۲۰۲۲ از سوی حوثیان همچون واقعه ۱۱سپتامبر برای آنان بود. لذا، آمادگی داشتند که پس از آن، هر کاری را برای حفظ امنیّت خود و علیه ایران انجام دهند. لذا، آشکارا از حرکتهای تجزیهطلبانه در ایران پشتیبانی اطلاعاتی، لجستیکی و مالی کردند. همین نگاه و رویه را در عربستان سعودی میتوان پی گرفت.
بازآرایی ایران در قالب جمهوری اسلامی که در شکل و محتوا با حکومتهای عرب و برخی ساختارهای ملّی و قومیتگرایی عربی متفاوت بود، برای کشورهای منطقه ظرفیت یک تهدید را داشت. ایدۀ صدور انقلاب اسلامی این مخاطره را دوچندان میکرد. بهویژه که دکترین جمهوری اسلامی بر اسلامگرایی استوار بود. ایرانِ بعد از انقلاب در حال ارائۀ یک الگوی جدیدی به ملّتهای عرب برای ایستادگی در مقابل حاکمان عرب بود. حاکمانی که ضمانت حیات سیاسی و ماندگاری حکومتهای خود را در گرو همکاری با آمریکا و امّتیازگیری سیاسی با وجه المصالحه قرار دادن موضوع فلسطین میدانستند. این تحول، نگرانی امریکا و کشورهای منطقه منا را با توجه به بافت جمعیتی مسلمانشان تشدید میکرد. حتی صدام در جنگ علیه ایران نیز با تمرکز بر همین موضوع و با اشارههای تاریخی مبنی بر وجود دشمنی ایران و اعراب تلاش کرد حمایت سیاسی و مالی رهبران عرب را به دست آورد. از این رو، ایرانهراسی در سطح منطقهای و بعد هم جهانی به عنوان یک سیاست امنیّتی پیگیری شد.
در سال ۲۰۰۴ ملک عبدالله پادشاه اردن پس از اشغال عراق توسط امریکا ادعا کرد: «نتیجه اصلی جنگ در عراق، شکلگیری یک هلال شیعی تحت سلطه ایران بوده است. اگر احزاب یا سیاستمداران طرفدار ایران، بر دولت جدید عراق مسلط شوند، یک هلال جدید شامل جنبشها یا حکومتهای مسلط شیعه از عراق، سوریه و لبنان ظاهر خواهد شد که موجب برهمزدن موازنۀ قوای موجود میان شیعه و سنی شده، چالش جدیدی برای منافع امریکا و متحدانش خواهد بود ... برنامهریزان استراتژیک در دنیا باید در مورد این احتمال آگاهی داشته باشند. و در ۲۰۰۶ زمانی که ایران از حزبالله لبنان حمایت کرد، پروژۀ شیعههراسی تشدید شد.
در جمعبندی این قسمت به سه نکته باید توجه کرد: ۱-تغییر واقعی که در سیاست ایران در قطع وابستگی به امریکا رخ داده است؛ این تغییر بیگمان موجب متلاشی شدن شبکۀ ارتباطات و روابط امنیّتی میان ایران و کشورهای منطقه در قالب همکاری/ رقابت شده است. جای آن را شبکۀ ارتباطهای امریکا، اسرائیل و سرویسهای امنیّتی کشورهای منطقه پر کرده است. ۲- گفتمان اسلامگرایی و بعدها شکلدهی جبهه و گفتمان مقاومت در ذات خود امنیّت داخلی و بینالمللی حکومتهای منطقه را تهدید میکند. این مخاطره با رفتارهای کنترل نشدۀ بهظاهر انقلابی و شاید هدایتشده دیگران تشدید نیز یافته است و ۳- اسرائیل با طراحی و پیادهسازی پروژۀ امنیّتیسازی از رهگذر بزرگنمایی و بازنمایی متفاوت تحولهای منطقه، سیاست ایرانهراسی را در بستر پیشگفته به پیش برده است. تا جایی که موفق شده است موقعیت خود را از دشمن اشغالگر سرزمین مسلمانان و اعراب به پناهگاه آنان در برابر تهدید ایران تغییر دهد.
نقد راهبرد ایران به مسئلۀ امنیت در منطقه
موضوع امنیّت جمعی کشورهای حاشیۀ خلیج فارس همواره در دستور کار ایران بوده و از سوی جمهوری اسلامی پیشنهاد شده است. به گفتۀ انورالحق احدی، آنان در آغاز از سیاستهای میانهروانه مرحوم هاشمی رفسنجانی و پیشنهاد عضویت ایران در شورای همکاری خلیج فارس استقبال کردند. حتی، وزیر خارجه وقت ایران در نیویورک با وزیران خارجه شش کشور عرب جنوبی خلیج فارس ملاقات کرد و فضای مناسبی خلق شد. لیکن با این وجود، و با وجود همکاری استراتژیک ایران با امریکا در جریان آزادسازی کویت و در جهت حفظ موجودیت و تمامیت ارضی آن، در نهایت کشورهای عربی از جمله مصر فعالیتهای برون مرزی ایران را تهدیدی مستقیم برای امنیت خود به شمار میآوردند. لذا، با عضویت ایران در شورای همکاری خلیج فارس مخالفت کردند. به هر روی، از آن تاریخ تا کنون ایران طرحهای بسیاری را برای امنیّت منطقه پیشنهاد کرده است که آخرینِ آنها طرح ابتکار و یا صلح هرمز است.
رییس جمهور حسن روحانی کشورهای منطقۀ خلیج فارس را به تامین امنیّتی مستقل فرا خواند و با حضور امریکا در منطقه مخالفت کرد. او با مذاکره با امریکا در شرایط تحریم مخالفت کرد و گفت منطقه زمانی امن میشود که نیروهای امریکا آن را ترک کنند. او تاکید کرد که پایداری منطقه باید از درون تامین شود. امریکا همسایه ما نیست. هرچند برخی مقامهای بینالمللی چون آنگلا مرکل صدر اعظم آلمان و سخنگوی وزرات امور خارجه چین از کلیت این پیشنهاد استقبال کردند و یا شخصیتی چون حمد بن جاسم آلثانی نخستوزیر پیشین قطر خطاب به سران کشورهای عربی حوزۀ خلیج فارس تاکید کرد، پیامهای ایران برای گفتوگو با نظارت سازمان ملل باید بهطور جدی در شورای همکاری بررسی شود، مقامهای کشورهای جنوبی خلیج فارس استقبال چندانی از این پیشنهاد نکردند. شیخ "صباح الخالد" نخستوزیر کویت در خصوص طرح ابتکاری صلح هرمز ایران گفت: موفقیت این طرح نیازمند شرایط مناسب است.
نکته بسیار مهم در فهم تحولهای منطقه و سرنوشت الگوهای همکاری، درک ساختار امنیت منطقه و عاملهای ذینفع در آن است. نایف الروضان در مرکز ژنو برای سیاستهای امنیتی نکته دقیقی را بیان میکند. او میگوید یک موضوع در جهان اسلامی عربی قطعی است و آن این است که این گروه هرچند نقش اندکی در سیاست بینالملل دارند، لیکن ژنوپلیتیک جهان اسلامی عربی بهطور ژرفی با سیاست جهانی گره خورده و دارای پیامدهایی بسیار فراتر از مرزهای منطقهای دارد. این بدین معنی است که هر طرحی که بر مبنای همکاری کشورهای منطقه و حذف قدرتهای جهانی ارائه شود از همان ابتدا با شکست مواجه خواهد شد. هرچند ممکن است که این سخن به مذاق بسیاری در ایران و همچنین جبهۀ مقاومت خوش نیاید، لیکن این یک واقعیت خارجی است و باید آن را پذیرفت.
حسین موسویان که در حاشیه کنفرانسهای بینالمللی با برخی مقامهای منطقه صحبت کرده است به نکتههای جالبی در این ارتباط اشاره میکند. یک مقام امارات متحده عربی در ارتباط با پیشنهاد ابتکار صلح هرمز گفت که ما این طرح را نمیپذیریم زیرا که نقش قدرتهای بزرگ در آن در نظر گرفته نشده است. او میگوید که یک سیاستمدار مصری به او گفته است: «وقتت را تلف نکن! راه بهبود روابط [ایران] با شورای همکاری خلیج فارس از طریق ریاض و راه بهبود روابط با ریاض از طریق واشنگتن است. من فکر میکنم که وضعیت ایران و عربستان سعودی فرصتی را برای اسرائیلیها ایجاد کرد تا روابط خود را با کشورهای عربی برقرار کرده و پیروزی تاریخی مانند اعلام قدس بهعنوان پایتخت اسرائیل را بهدست آورند. این دستاوردی نیست که اسرائیل به راحتی از دست بدهد».
نکته دیگری که حائز اهمیت است فرهنگ سیاسی استراتژیک حاکم بر روابط سیاست خارجی ایران است. میتوان به ضرس قاطع گفت که تا کنون ایران موفق به هیچگونه همکاری مشترک با دوام با هیچ دولتی در منطقۀ خلیج فارس، آسیای میانه، شبه قارۀ هند و یا منا در هیچ حوزهای اعم از اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و امنیتی نشده است. این در حالی است که سیاست اعلامی ایران دائم بر همکاری جمعی منطقهای در حوزههای مختلف استوار است. دلیلهای زیادی میتوان برای این امر آورد. لیکن مهمترینِ آنها فهم حکمرانان و سیاستمدارن ایران از سیاست است که عمدتا مبتنی بر فهم رابطه بر مبنای بازی سرجمع صفر است.
اساسا پذیرش بازی دوسر بُرد از حیث منطقی برای سیاستمدار ایرانی امری شبهِ محال است. لذا، در هر رابطهای بیشتر در پیِ محاسبه سود طرف مقابل است تا منافعی که خود از رابطه به دست میآورد. و چون دائم در این اندیشه است که نکند طرف مقابل بر سرِ او کلاه بگذارد، و همچنین چون هیچگاه امکان محاسبۀ واقعی سود طرفِ مقابل را ندارند لذا، به هیچ توافقی نمیتواند اعتماد کند. هرچند، مفهوم اعتماد در روابط بینالملل هیچگاه چون اعتماد در روابط شخصی و فردی نیست و همواره سیاستمداران باید مراقب منافع ملی کشورهای متبوع خود باشند، لیکن، باید فهمی کلی از امکان وجود منافع و کار مشترک داشته باشند. وگرنه، همکاری در ساحتِ بینالملل به امری محال تبدیل خواهد شد.
نکتۀ دیگر، فهم سیاستمدار ایرانی از قدرت است. فهم ایرانی از قدرت مساوی به امکان تهدید است. ایران وقتی قدرتمند است که دیگران قدرت تهدید او را جدی فرض کنند و از او بترسند. توان بازدارندگی نیز عمدتا از مجرای تهدید و سلبی بهدست میآید -نصر بالرعب. ظرفیت سازندگی و توسعه در عمل کمتر جایی در راهبرد سیاسی و دفاعی ایران ندارد. این قلم از مواضع اعلامی سیاستمداران ایرانی نیز آگاه است. شاید ناقدان این سطرها در آینده شواهد بیشماری از بیان مثبت سیاستمداران ایرانی در جهت رد این ادعا بیاورند. لیکن، دوصد گفته چون نیم کردار نیست. غلبه تصویر نظامی ایران در رسانۀ رسمی صدا و سیما شاهدی بر این مدعا است. حتی در حوزههای بسیار سادهی سازندگی چون ساخت یک بنای بسیار ساده در یک روستا توسط نظامیان موید این حقیقت است.
هنوز ژانر جنگی مهمترین ژانر صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران است. طبیعی است که در چنین فضایی که جمهوری اسلامی خلق میکند، تصویرسازی مغرضانه از سوی اسرائیل در بارهی ایران باورپذیر میشود. تقریبا اکثر کسانی که دربارۀ سیاستهای امنیتی منطقۀ خلیج فارس مطلبی نوشتهاند و اظهاراتی که فعالان سیاسی این منطقه اعلام داشتهاند، ایران را بزرگترین تهدید امنیت ملی همسایگان بهشمار آوردهاند. فراتر آنکه شکلگیری شورای همکاری خلیج فارس بر مبنای این فهم از تهدیدشدن از سوی ایران شکل گرفته است. ایران در یک تغییر انگارۀ کلی در سیاست داخلی و بینالمللی خود باید روزی ضمن حفظ و تقویت قدرت سخت خود به سیاست قدرت نرم روی آورد و فضای سیاست ایران را به سمت توسعۀ مبتنی بر جامعه مدنی بازآرایی کند. این آن گرانیگاهی است که ایران نیاز به تغییر انگاره کلی در تامین امنیت خود و امنیت منطقه دارد.
مسئلۀ بسیار مهمی که در این ارتباط باید مورد نظر قرار گیرد، تضاد استراتژی امنیتی مبتنی بر تهدید با سیاست توسعهای ایران با لحاظ موقعیت ژئواستراتژیک و همچنین موقعیت تارخ تمدنی ایران است. ایرانیان زمانی که میخواهند از مزیتهای نسبی و رقابتی خود در جهان یاد کنند، اغلب از چهار راه جهان بودنِ ایران یاد میکنند. و وقتی که میخواهند از افتخارات تاریخی خود را به رخ دیگران بکشند، ایران را ستون فقرات راه ابریشم معرفی میکنند. اگر این دو ویژگی، درست باشد که درست است، بنابراین، استراتژی توسعه ایران تنها میتواند تجارت به مفهوم عام امروزین آن باشد.
این بدین معنی است که استراتژی امنیتی ایران باید ضامن تحقق استراتژِی توسعۀ ایران بر بنیان تجارت و اقتصاد آزاد در مقیاس بینالمللی باشد. با تکیه بر این مفروضات، استراتژی متکی بر تهدید دیگران اساسا با بنیادِ ایدۀ ایران در مغایرت کلی است. کشوری که در چهارراه جهان است، ماموریت بینالمللی آن، حفظ امنیت این چهارراه و روانی حرکت آزاد با کمترین مانع در آن است. این کشور باید به همگان اطمینان دهد که این چهارراه همواره امن برای گذر همگان است. هرگونه تهدید موجب ایجاد نگرانی و عکسالعمل دیگران خواهد بود. همچنین، ستون فقرات بودن راهِ ابریشم نیز موید این مطلب است که سیاست توسعۀ ایران تنها میتواند تجارت آزاد باشد. تجارت آزاد یعنی فراهمآوری حسِّ اطمینان برای همهی ذینفعان جهانی است. هرگونه حسِّ عدمِ اطمینان مغایرت کلی با اصل تجارت آزاد دارد.
نکتۀ آخر اینکه جمهوری اسلامی هنوز مردد است که خود را در چارچوب یک جریان انقلابی به جهان معرفی میکند یا یک دولت-ملت. بیگمان این یکی از سیاستهایی است که به تصویرسازی تهدیدآمیز از ایران در ذهن دیگران بسیار کمک میکند و موجب ظهور و بروز سیاستهای متعارض و متضاد از سوی ایران میشود. تا حدی که موجب عدم قطعیت کلی حتی در ذهن فعالان اجتماعی، سیاسی و اقتصادی ایران نیز میگردد. آشکار است که رفتار سیاسی یک گروه مبارز، ایدئولوژیک و آزادیبخش با رفتار سیاسی یک دولت به رسمیت شناخته شده توسط سایر دولتها که در چارچوب روابط بینالملل کنش دارد، زمین تا آسمان متفاوت است.
فراتر آنکه ایران میراثدار یک تمدن است و نباید خود را به یک گروه و یا جریان مبارز تنزل دهد. بلکه باید ظرفیت پذیرش گروههای متنوع را در درون خود داشته باشد. این بزرگترین ویژگی استراتژی امنیتی مبتنی بر کنش در درون یک حوزۀ تمدنی است. تنزل به یک جریان مبارزه هرچند بهظاهر بسیار شورانگیز است لیکن، بزرگترین مایه تهدید امنیت ملی ایران است. به هرروی، بازی همزمان در دو زمین نه تنها امکانپذیر نیست که بر آسیبپذیری ایران بهشدت اثر گذشته است. این نیز جایی است که ایران نیاز به تغییر انگارۀ کلی دارد.
به هر روی، ابتکار صلح هرمز و تقریباً تمامی طرحهای امنیّتی جمعی کشورهای حاشیه خلیج فارس، پیشنهادی از سوی ایران، با شکست مواجه شدهاند. مهم، فهم دلیل شکست این پیشنهادها است. این قلم بر این است که این شکستها چهار دلیل عمده داشتهاند:
۱- عدم اعتماد کشورهای حاشیۀ خلیج فارس به توانایی ذاتی خود و به یکدیگر،
۲- اصرار ایران به برقراری یک نظام امنیّت دستهجمعی در منطقه بدون لحاظ شرایط حضور امریکا و اتحادیه اروپا و یا به عبارت دیگر بدون در نظر گرفتن نحوۀ تعامل با حضور منطقهای ناتو که در عمل امکانپذیر نیست،
۳- سیاست امنیّتیسازی اسرائیل که بهطور دائم در قالب شیعههراسی و ایرانهراسی در منطقه و با سوء استفاده از اشتباههای استراتژیک ایران صورتبندی، تبلیغ و پی گرفته شده و منجر به جبههگیریهای منطقهای متفاوت علیه ایران میگردد.
۴- فرهنگ استراتژیک سیاسی ایران که بر خلاف موقعیت ژئواستراتژِی و تمدنی ایران مبتنی بر کنش انفرادی به جای جمعی، تکیه بر تهدید به جای همکاری و نهایتا بیتصمیمی در میان هویت دولتی و یا مبارزۀ آزادیبخشی خود است.
نگاهی به روابط روسیه با اسرائیل، ایران و کشورهای عربی حاشیۀ خلیج فارس
اخیرا در ایران از سیاست نگاه به شرق یاد میشود؛ لیکن این سیاست در عمل هیچ کمکی به نظم امنیّتی منطقه نکرده و هیچ سطحی از امنیّت را برای ایران تضمین نمیکند. از سال ۲۰۱۵ به این سو با حضور نظامی روسیه در سوریه شاهد ورود مجدد روسیه به سیاست خاورمیانه بودیم. هدفهای روسیه از ورود مجدد به خاورمیانه یکی محدودسازی و کنترل حرکتهای جهادی مسلمانان در روسیه است. میدانیم که ۱۲% جمعیت روسیه را مسلمانان در نُه جمهوری تابع آن تشکیل میدهند. با توجه به استراتژی چکِ اول پوتین، این حضور برای در نطفه خفه کردنِ هر حرکتی در آنها از رهگذر اتحادهای ژئوپلیتیکی ضروری بود. فراتر آنکه همکاری با کشورهای حوزۀ خلیج فارس در حوزۀ قیمتگذاری انرژی، جلب سرمایۀ آنان به روسیه و فروش تسلیحات روسی به آنان، روسیه را بر آن میدارد تا بهطور متوسط در منطقه حضور یابد. جالب است که توجه شود که تنها در سال ۲۰۱۵ به میزان ۳۶% تسلیحات روسی به منطقۀ خاورمیانه و شمال افریقا فروخته شده است.
البته رابطۀ روسیه و اسرائیل به زمان اتحاد جماهیر شوروی باز میگردد. زبان روسی سومین زبان پُرتکلم در اسرائیل پس از عبری و عربی است. از همین رو پویتن در جلسهای که با نمایندگان ادیان، اقلیتهای قومی و سازمانهای فرهنگی و عموی در روسیه داشت در پاسخ به میخائیل کلنوف دبیر کل کنگرۀ یهودیان اورآسیا گفت، اسرائیل برای روسیه کشور ویژهای است. فراتر آنکه با توجه به بیش از ۱.۵میلیون اسرائیلی روستبار او آن را در زمرۀ کشورهای روسیزبان به شمار میآورد.
ولادیمیر پوتین شاید تنها رهبری باشد که همزمان با رهبر جمهوری اسلامی ایران، بنسلمان در عربستان، رجب طیب اردوغان در ترکیه، نتانیاهو در اسرائیل و بشار اسد در سوریه ملاقات و گفتوگو کرده و ارتباطات خود را حفظ کرده است. او در پی این است که در وضعیت پُرتنش و ناپایدار منطقۀ خلیج فارس و شمال افریقا، قدرت مانور و تحرکی در میان تمام کشورهای متخاصم و متنازع داشته باشد و از این رهگذر موقعیت ژئوپلیتیکی خود را تثبیت کند. همین وضعیت مایۀ آن شده است که عمق نفوذ آن در کشورهای منطقه کاهش یابد، لیکن در حد میانه بازیگری فعال باشد و از این بازیگری حداکثر بهره را ببرد.
به وصف مطالب پیشگفته باید توجه داشت که واقعیّت آن است که دوران دوقطبی شرق و غرب گذشته است و آن ترتیبها دیگر کارگر نیست. هرچند کشورهای عضو شورای همکاری خلیج فارس رابطۀ بسیار پویا و خوبی با چین و روسیه دارند. لیکن، باید توجه داشته باشیم که ماهیت این روابط بیشتر اقتصادی، سیاسی و تا حدودی در جهت تامین برخی سلاحهای دفاعی مورد درخواست آنان است. و استراتژیک نیست. افزون بر این کشورهای منطقه از این ارتباط در منطق خود برای چانهزنی با امریکا و تنظیم ارتباطات خود سود میجویند و گرنه اتکای امنیّتی آنان همچنان بر امریکا و اخیراً پیمان صلح ابراهیم است. این پیمان ترتیب امنیّتی دو سطحی منطقهای و جهانی است. و یا به عبارت دیگر هم امنیّت افقی در سطح کشورهای منطقه را از رهگذر عادیسازی روابط با اسرائیل تامین میکند و هم در سلسله مراتب نظم جهانی تعریف میشود.
زایش نظم جدید و لزوم بازنگری در سیاست کشور مبتنی بر این نظم
جهان دیر و یا زود، بهناچار، نسبت به تعارض ارزشهای جهان مدرن و ماهیت نژادپرستانه و توسعهطلبانۀ دولت اسرائیل در تکمیل فرایند تاسیس دولت یهود از رهگذر ساخت مداوم شهرکهای جدید یهودینشین در سرزمینهای اشغالی، حتی اراضی پس از ۱۹۶۷، برقراری آپارتاید رسمی میان شهروندان یهودیتبار و مشخصا فلسطینیان و بیرون راندن آنان از سرزمین خود تجدید نظر خواهد کرد. این بدین معنی است که نباید پشتیبانی امریکا و انگلیس و تا حدی نازلتر اروپا از اسرائیلِ نژادپرست را دائمی و ذاتی فرض نمود. میتوان روزی را تصور کرد که افکار عمومی غربیان به معنی بسیار گسترده و عام آن در حمایت از اسرائیل دچار تردید کلی شده و یا آن که اسرائیل به دلیل تحولهای نسلی دچار استحاله ماهوی گردیده است.
منطقه در حال زایش نظم جدیدی است که باید سایر جریانها و ملّتها را در اندازۀ واقعیشان؛ از جمله جریان مقاومت و شبکههای اجتماعی فراملّی آن، ایران و حوزۀ تمدنی آن، ملّت فلسطین، عراق، یمن و افغانستان را در این نظم دخالت دهد. و فراتر آنکه باید مبنای نظم را به جای اتکای صِرف به تهدید و جنگ بر رقابت سازنده و همکاری بگذارد. مهم این است که در فراگرد تاریخیای که در میانۀ آن هستیم، ایران به عنوان یک قدرت منطقهای و یک دولت-ملّت تاریخی و مستقل باید این پیشآگاهی از نظم در حالِ گذار منطقه را داشته باشد و در شکلدهی آیندۀ خود و نظم پایدار منطقه نقش توسعهای مثبت و فعالی ایفا کند. نقش مقاومتی و آرمانگرایانه کفایت نمیکند؛ عاملهای شکلدهندۀ وضعیت پیش از ۷ اکتبر از میان نرفتهاند؛ تنها تضعیف شدهاند. ایران باید به این درک تاریخی برسد که امنیت ایران تنها در چارچوب یک نظم جهانی و منطقهای قابل تحقق است. نکتۀ کانونی این نوشته توجه به همین امر پسین و نوع هدفگذاریِ قابل تحقق است.
پیشنهاد این قلم، بنیان نهادن یک نظم امنیّتی چندلایهای منطقهای در چارچوب امنیّت بینالمللی است. بنای این نظم بر شالودهای است که تردید در حمایت کورِ غرب از اسرائیل و استحالۀ ماهیتی اسرائیل به یک دولت سکولار را در درازمدت ممکن میداند. این ترتیبات در لایۀ نخست که منطقهای است، مبتنی بر همکاری/ رقابت با کشورهای منطقه است. در لایۀ دوم برقراری روابط استراتژیک بر مبنای همکاری/ رقابت با اتحادیه اروپا که روابط بینالمللی اعلامی خود را بر شالودۀ هنجاری حقوقِ بشر بنیان نهاده است و همچنین چین و روسیه در حوزۀ سیاسی و اقتصادی است. در حلقۀ سوم و در صورت تحقق دو لایۀ نخست باید در اندیشۀ همکاری/ رقابت، مدیریت تنش و در نهایت ترک منازعۀ نظامی با امریکا نیز بود.
لازمۀ استقرار نظم جدید، از بین بردن و یا تضعیف عاملهایی است که اسرائیل به واسطۀ آنها موفق به پیشبرد سیاست امنیّتیسازی خود و فروختن ایدۀ تهدیدآمیز از ایران به قدرتهای منطقه و فرامنطقه شده است. در این ارتباط، مهم شناختن فرایندها و اسبابی است که اسرائیل به کمک آنها حس تهدیدشدنِ کشورها از سوی ایران را جایگزین تهدید واقعی آنها از سوی خود که بهطور ماهوی نژادپرست است، کرده است. واقعیّت آن است که کنشگران بسته به تهدیدی که حس میکنند واکنش نشان میدهند.
ممکن است که گفته شود در بسیاری از موارد این تهدیدها واقعی نیستند. باز این تغییری در وضعیت نمیدهد. چرا که آنچه که کنش را شکل دهد، دریافت افراد از تهدید است. باید بپذیریم که حس تهدید مهمتر از واقعیّت تهدید است. این حس ممکن است به دلیل تصویر و علامتهای اشتباهی باشد که ایران از خود به دیگران میدهد و یا تصویرسازی گمراهکنندهای باشد که اسرائیل در اجرای سیاست امنیّتیسازی از ایران در اذهان دیگران ایجاد میکند و ایران در عمل در دام او میافتد و با واکنشهای بیمورد و بهظاهر از موضع قدرت و غیرت در عمل گزارۀ او را تایید میکند.
به یاد داشته باشیم که ادراک دیگران از ایران تابعی از پیشداوریهای ناشی از تجربۀ تاریخی و تصویر کلی که آنان از ایران است. بنابراین، به جای آنکه برای دیگران شرط و پیمان نوشته شود، ایران باید اولا به تجدیدنظر در سیاستها و تصویری که از خود در انظار جهانیان ایجاد کرده و ثانیا توسط دیگران تصویرسازی شده و لیکن در عمل، ایران آن را تایید نموده و ثالثا بهغلط در دورههای تاریخی پیشین شکل گرفته و تا کنون گامی در جهت اصلاح آن از سوی ایران برداشته نشده بپردازد.
فرصتشناسی بدین معنی است که ایران به عنوان یک کنشگر در زمانی که گوشها و چشمها شنوا و بینا است و تغییر در ساختار امکانپذیر به نظر میرسد، از تغییر در خود آغاز کند. و در آفرینش چشماندازهای مثبت با افکار عمومی جهان همراهی کند. شاید در نگاه نخست، این امر متضمن حدی از خیال باشد. لیکن، تغییر بدون خیال نیز امکانپذیر نیست. باید قدرت طراحی چشماندازی متفاوت با آنچه را در آن هستیم داشته باشیم.
چارچوب کلی نظام همکاری و امنیّت منطقهای پیشنهادی برای هشت کشور حوزۀ خلیج فارس، از منظر سلبی، شامل شکستن چرخۀ باطل سیاست امنیّتیسازی اسرائیل به عنوان یک اصل پایه در تمام مراحل طرح مد نظر قرار گرفته است. و اینکه بنیانگذاری امنیّت منطقه بر یک رژیم آپارتایدی پایدار نخواهد بود. همچنین، اینکه چنین ترتیبی اخلاقی نیست و از نظر افکار عمومی جهان مورد پذیرش نمیباشد. از نگاه ایجابی، ایفای نقش مثبت در امنیت منطقهای و بینالمللی از رهگذار فرایند اعتمادسازی میان بازیگران منطقهای و جهانی و همچنین مشارکت جمعی آنان بر مبنای اصل همهشمولی (Inclusion) ذینفعان و پرهیز از بیروناندازی (Exclusion) آنان شالودۀ طرح را شکل میدهند. هدف اصلی هم تامین امنیّت پایدار منطقه به عنوان شرط لازم برای دستیابی به استقلال، توسعۀ و رفاه ملّتهای عضو با لحاظ تغییر زمان و زمانه و تغییر سبک زندگی مردمان و توسعه و رشد سریع فناوریهای نوین است.
صاحب این قلم بر این باور است که امنیّت و توسعه منطقه و ایران نیازمند بازنگری در انگارههای اولیه و تئوریهای بنیادین است. این گفتار و نوشتار را در این چارچوب باید شنید و خواند. چنان چه ذهن خواننده آمادگی تردید در اصولِ حاکم بر انگارههای موجود را نداشته باشد، امکان نزدیک شدن به منطق به کار رفته در این نوشتار را ندارد.
۳۱۱۳۱۱
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1902853